این بار نخندیدم!


"خودت رو دوست داری؟! "


این اولین سوالی بود که ازم پرسید...بهش نگاه کردم و زدم زیر خنده ... گفتم اصلا مگه میشه کسی خودشو دوست نداشته باشه...  

گفت آره میشه ... 

زل زد تو چشامو شروع کرد به تعریف کردن "چند سال پیش یکی که دوسش داشتم همین سوال رو ازم پرسید... منم اولش خندیدم ولی هوا که تاریک شد ، تو سکوت و تنهایی شب این سوال خوره ی جونم شد ... خیلی چیزا از جلو چشمم گذشت... خیلی فکرا تو سرم چرخید... یادم اومد چقدر واسه خودم کم وقت گذاشتم و با خودم غریبه ام ... چه جاهایی از حقم کوتاه اومدم... راستش من تا اون روز هیچوقت برای خودم هدیه نخریده بودم ... هیچوقت جلو آینه یک دل سیر خودم رو ندیده بودم... حتی خیلی وقتا پشت خودم رو خالی کرده بودم ... اینا فقط یه معنی داشت ...  اینکه من خودمو دوست نداشتم... شاید برای این بود که خیلی حواسم پرت زندگیم بود... اونقدر که خودم فراموش شده بودم... "

حرفاش که تموم شد بهش گفتم چرا این سوالو ازم پرسیدی؟!  گفت چون کسی که خودش رو دوست نداره نمی تونه یکی دیگه رو دوست داشته باشه... 

می خوام یه بار دیگه ازت بپرسم " خودت رو دوست داری؟! "  بهش نگاه کردم ولی این بار نخندیدم... 


👤 حسین حائریان

رازک ..) ۵
افغانی ..
با مطلب ارتباط نگرفتم !
ولی عکس چقدر زنده و دلنشین و جالبه 👍😊

چرا ارتباط نگرفتین؟؟

البته با وجود مباحث و مذاکرات سنگین وبلاگ شما، این مطالب که پیش پا افتاده اس😋😅
بله عکس زیبایی بود😊

افغانی ..

ارتباط برقرار نشد چون ایراد از گیرنده ی منه 😅 ضعیف عمل میکنه ☺

 

 

ولی عکسسس

درب چوبی رنگ شده . دختر ساده و چشم و ابرو مشکی که صورتش اصلاح نشده و هنوز حکایت از فرهنگ قدیم داره و چادر گلگلی و اون دندون گرفتن چادر و اون حالت ذوق زدگی صورتش و...

خیلی خوب تداعی کننده خاطرات و ادمهای سنتی 😊❤

👍👍

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
ساده که باشی

آدم ها خیلی زود دوستت می شوند

و تو خیلی دیـــــر می فهمی

دشمنت بودند
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان