کمک نقدی دو کودک ۳ و ۱۱ ساله ایرانی و آلمانی به همنوعان
سیل زده خود در ایران به ارزش ۱۵۰ یورو
این پول حاصل دریافتیهای یکسال اخیرشان و نیز درآمد ناشی از فروش اسباب بازیهای خود در بازار هفتگی محلی!
کمک نقدی دو کودک ۳ و ۱۱ ساله ایرانی و آلمانی به همنوعان
سیل زده خود در ایران به ارزش ۱۵۰ یورو
این پول حاصل دریافتیهای یکسال اخیرشان و نیز درآمد ناشی از فروش اسباب بازیهای خود در بازار هفتگی محلی!
میدونید چرا جغد همیشه نماد عقل و دانشه؟
چون تنها پرنده ایه که فهمیده پنج صبح بیدار شدن و بالاپایین پریدن هیچ فایده ای نداره.
تا عصر میگیره میخوابه
طولانیه ولی خوندنش خالی از لطف نیست! ☺
یه کلاسِ انگلیسی هفتهای دو روز تو مدت کوتاه چند ماههای که وین بودم میرفتم. راستش انگلیسیم اینقدر خوب بود که به اون کلاس نرم، ولی دو چیزِ اون کلاس برام خیلی جالب بود ...دور تا دورِ اون اتاق کوچیک صندلی بود و ماها از کشورهایِ مختلف با سنین مختلف مثلِ یه دورِ همی رویِ اون صندلیها مینشستیم و سعی میکردیم با انگلیسی حرف زدن با هم ارتباط برقرار کنیم. نیم ساعتِ آخرِ کلاس هم به حرف زدنِ هر فردِ داوطلبی راجعِ به موضوعِ تعیین شده از جلسه قبل بود.
اون روز بارونی زیبا آخرهایِ خرداد رو در وین هرگز فراموش نمیکنم. مدرسِ جوانِ کلاس از همه ی ما خواسته بود که بگیم قهرمان و الگویِ زندگیمون کیه. نوبت رسید به دخترکِ جوانِ آرومی با چشمایِ بادومی و صورتِ گردِ بامزش که برایِ ادامه تحصیل و گرفتنِ دکترا در یک رشته ی هنری به وین اومده بود. از مغولستان اومده بود. اولین مغولی بود که از نزدیک میدیدم. آروم و خجول و مهربون بود. شروع به حرف زدن کرد.
- اگر به تو بگویند فقط چند روز دیگر زنده ای چه می کنی؟
+ منظورت را نمی فهمم.
-فرض کن سرطان گرفته ای یا ایدز یا بیماری دیگری از این قبیل و می دانی فقط مدت کمی زنده خواهی ماند.
+ آدم اگر عاقل باشد همه حساب و کتاب ها را کنار می گذارد و بقیه عمرش را خوشگذرانی می کند.
- یکی بود که همین کار را کرد. هرچه داشت فروخت.
طفلی به نام ِ شادی، دیری ست گم شده ست
با چشم های روشنِ براق
با گیسویی بلند، بتِ بالای آرزو
هر کس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
این هم نشانِ ما:
یک سو خلیجِ فارس
سوی دگر، خزر...!
شفیعی_کدکنی
بهار واقعا فصل عجیبیه!!! ناهار میخوری دوست داری بخوابی، میشینی دوست
داری بخوابی، پامیشی قدم بزنی دوست داری بخوابی، درس میخونی دوست داری
بخوابی، حتی تو خوابم باز دوست داری بگیری بخوابی...
سیل غارتگر اومد
از تو رودخونه گذشت
پلها رو شکست و برد
زد و از خونه گذشت
دست غارتگر سیل
خونه رو ویرونه کرد
پدر پیـــرم رو کشت
مادر رو دیـــوونه کرد
حالا "من" موندم و این ویرونهها...
همه ی ما مبعوث شدگانیم ...
مبعثی با رسالتِ احیایِ انسانیت !
انسانیتی که این روزها ؛
به پایِ دیوِ طمع ؛
قربانی اش می کنند !
از جهلِ دَقیانوس ؛
تا ملکوتِ اندیشه راهی شو ،
ببین ؛
ما اشتباه رفته ایم ...
این سکوتِ مقدسِ حرا نبود ،
ما در تاریکیِ جهالتمان خوابیده ایم !
در کهفی ناگزیر ؛
که پیامبری نداشت .
ما در خفقانِ اندیشه آرام گرفته ایم ...
از آخرین نفس هایِ انسانیت ؛
چیزِ زیادی نمانده
مبعوث شو !
نرگس صرافیان